سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پنهان کننده دانش، به درستیِ دانشش بی اعتماد است . [امام علی علیه السلام]
حضرت امام حسن عسگری (ع)
>>موسی مباشری ( جمعه 89/1/6 :: ساعت 10:6 صبح)

صفات و کرامات امام حسن عسکرى علیه السلام

برخى از معاصران امام او را چنین وصف کرده ‏اند: آن حضرت سبزه ‏بود و چشمانى فراخى داشت، بلند بالا و زیبا چهره و خوش هیکل وجوان‏بود و از شکوه و هیبت بهره داشت. (1) شکوه و عظمت او را وزیر دربار عبّاسى در عصر معتمد، یعنى احمدبن عبیداللَّه بن خاقان، به وصف کشیده است اگر چه او خود سر دشمنى باعلویها را داشت و در گرفتار کردن آنها مى‏کوشید، در وصف آن حضرت‏چنانکه در روایت کلینى آمده چنین گفته است: در شهر "سُرّمن‏رأى" هیچ کس از علویان را همچون حسن بن على بن‏محمّد بن الرضا، نه دیدم و نه شناختم و در وقار و سکوت و عفاف‏ و بزرگوارى و کرمش، در میان خاندانش و نیز در نزد سلطان و تمام ‏بنى‏ هاشم همتایى چون او ندیدم. بنى ‏هاشم او را بر سالخوردگان‏ و توانگران خویش مقدّم مى‏دارند و بر فرماندهان و وزیران و دبیران‏وعوام الناس او را مقدّم مى‏کنند و در باره او از کسى از بنى هاشم‏وفرماندهان ودبیران و داوران و فقیهان و دیگر مردمان تحقیق نکردم‏جز آنکه او را در نزد آنان در غایت شکوه و ابهّت و جایگاهى والا وگفتارنکو یافتم و دیدم که وى را بر خاندان و مشایخش و دیگران مقدّم‏مى‏شمارند و دشمن و دوست از او تمجید مى‏کنند.(2)
شاکرى یکى از کسانى که ملازم خدمت آن حضرت بوده، در توصیف ‏وى چنین گفته است: "استاد من (امام عسکرى‏علیه السلام) مرد علوى صالحى‏بود که هرگز نظیرش را ندیدم، روزهاى دو شنبه و پنج شنبه در سامره به‏دار الخلافه مى‏رفت، در روز نوبه، عدّه بسیارى گرد مى‏آمدند و کوچه ازاسب و استر و الاغ و هیاهوى تماشاچیان پر مى‏شد و راه آمد و شد بندمى‏آمد، وقتى که او مى‏رسید هیاهوى مردم آرام مى‏شد و چهار پایان کنارمى‏رفتند و راه باز مى‏شد به طورى که لازم نبود جلوى حیوانات رابگیرند. سپس او داخل مى‏شد و در جایگاهى که برایش آماده کرده بودند،مى‏نشست و چون عزم خروج مى‏کرد ودربانان فریاد مى‏زدند: "چهارپاى ابو محمّد را بیاورید. سرو صداى مردم وحیوانات فرو مى‏نشست‏وبه کنارى مى‏رفتند تا آن حضرت سوار مى‏شد و مى‏رفت". شاکرى در توصیف امام مى‏افزاید: "در محراب مى‏نشست و سجده‏مى‏کرد در حالى که من پیوسته مى‏خوابیدم و بیدار مى‏شدم و مى‏خوابیدم‏در حالى که او در سجده بود، کم خوراک بود. برایش انجیر و انگور و هلو و چیزهایى شبیه اینها مى‏آوردند و او یکى دو دانه از آنها مى‏خوردومى‏فرمود: محمّد! اینها را براى بچّه‏هایت ببر. من گفتم: تمام اینها را؟او فرمود: آنها را بردار که هرگز بهتر از این ندیدم.(3)
هنگامى که طاغوت بنى عبّاس آن حضرت را در بند انداخت، بعضى ازعبّاسیان به صالح بن وصیف که مأمور زندانى کردن امام بود، گفت: بر اوسخت بگیر و او را آسوده مگذار. صالح گفت: با او چه کنم؟ من دو تن ازبدترین کسانى را که توانستم پیدا کنم، یافتم و آنها را مأمور وى ساختم‏واینک آن دو در عبادت و نماز به جایگاهى بزرگ رسیده‏ اند. سپس‏ دستور داد آن دو تن را احضار کنند، از آن دو پرسید: واى بر شما! شما بااین مرد ( امام حسن) چه کردید؟ آن دو گفتند: چه توانیم گفت درباره‏مردى که روزها روزه مى‏دارد وتمام شب را به نماز مى ‏ایستد و با کسى ‏هم ‏سخن نمى ‏شود و به کارى جز عبادت نمى‏پردازد. چون به ما مى‏ نگرد به‏لرزه مى ‏افتیم و چنان مى‏شویم که اختیارمان از کف بیرون مى ‏شود!(4) همه از ارزش و نهایت کرامت آن حضرت در پیشگاه پروردگارش ‏آگهى داشتند، تا آنجا که معتمد خلیفه عبّاسى وقتى در آن شرایط بحرانى‏ونا آرامى که هر خلیفه تنها یک یا چند سال معدود بر تخت خلافت ‏مى‏توانست بنشیند، روى کار آمد. نزد امام عسکرى ‏علیه السلام رفته از وى‏خواست که دعا کند تا خلافت او بیست سال به طول انجامد (به نظرمعتمد این مدّت در قیاس با مدّت زمامدارى خلفاى پیش از وى بسیاردراز بوده است!( امام علیه ‏السّلام نیز دعا کرد و فرمود: خداوند عمر تو رادراز گرداند! دعاى‏امام در حقّ معتمد اجابت شد و وى پس‏از بیست‏سال در گذشت(5)
این یکى از کرامتهاى امام‏ علیه السلام است در حالى که کتابهاى حدیث از کرامتهاى بى شمار آن حضرت که ذکر آنها از حوصله این کتاب مختصربیرون است، آکنده و سرشار مى‏باشد. مقصود ما از ذکر برخى از کرامات ‏امام براى این است که به حقّ او آگاه شویم و این نکته را دریابیم که ائمه‏ هدى ‏علیهم السلام، همه نور واحدند و از ذریتى پاک که خدا براى ابلاغ و اتمام ‏حجّتش و اکمال نعمتهایش بر ما، آنها را برگزید. بگذارید با هم به ‏راویان گوش بسپاریم تا ببنیم چگونه این کرامتها را براى ما بیان مى ‏کنند:
1. یکى از راویان به نام ابو هاشم گوید: محمّد بن صالح از امام ‏عسکرى ‏علیه السلام در باره این فرموده خداى تعالى: (للَّهِ‏ِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ). (6) یعنی: امر از آن خداست از قبل و از بعد.) پرسید: امام پاسخ داد: امر از آن اوست پیش از آنکه بدان امر کرده باشدوباز امر از آن اوست بعد از آنکه هر آنچه خواهد بدان امر کرده باشد. من ‏با شنیدن این جواب با خود گفتم: این همان سخن خداست که فرمود: ( أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ(7) یعنی: خلق و امر از آن اوست، بزرگ است خداوند پروردگار جهانیان). پس امام رو به من کرد و فرمود: همچنانکه تو با خود گفتى: ( أَلاَ لَهُ‏الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ). من گفتم: گواهى مى ‏دهم که توحجّت خدایى و فرزند حجّت خدا بر خلقش.(8)
2. یکى دیگر از راویان به نام على بن زید نقل مى‏کند که همراه با امام ‏حسن عسکرى ‏علیه السلام از دار العامه به منزلش آمدم. چون به خانه رسید و من‏خواستم بر گردم فرمود: اندکى درنگ کن. سپس به من اجازه ورود دادوچون داخل شدم دویست دینار به من داد و فرمود: با این پول براى خودکنیزى بخر که فلان کنیز تو مُرد. در صورتى که وقتى من از خانه بیرون‏آمدم آن کنیز در کمال نشاط وخرّمى بود. چون برگشتم غلام را دیدم که ‏گفت: همین حالا کنیزت فلانى بمرد. پرسیدم: چطور؟ گفت: آب درگلویش گیر کرد و جان داد.(9)
3. ابو هاشم جعفرى گوید: از سختى زندان و بند و زنجیر به امام ‏عسکرى شکایت بردم. آن حضرت برایم نوشت: تو نماز ظهر را در خانه‏خود مى ‏گزارى پس به وقت ظهر از زندان آزاد شدم و نماز را در منزل خودبه جاى آوردم.(10)
4. از ابو حمزه نصیر خادم روایت شده که گفت: بارها شنیدم که امام ‏عسکرى ‏علیه السلام با غلامانش و نیز دیگر مردمان با همان زبان آنها سخن‏ مى‏گوید در حالى که در میان آنها، اهل روم، ترک و صقالبه بودند. از این‏امر شگفت زده شدم و گفتم: او در مدینه به دنیا آمده و تا زمان وفات‏ پدرش در بین مردم ظاهر نشده و هیچ کس هم او را ندیده پس این امرچگونه ممکن است؟ من این سخن را با خود گفتم پس امام رو به من کردوفرمود: خداوند حجّت خویش را از بین دیگر مخلوقاتش آشکار ساخت‏ و به او معرفت هر چیز را عطا کرد. او زبانها و نسبها و حوادث را مى ‏داندو اگر چنین نبود هرگز میان حجّت خدا و پیروان او فرقى دیده نمى‏ شد.(11)
5. امام را به یکى از عمّال دستگاه ستم سپردند که نحریر نام داشت تاامام را در منزل خود زندانى کند. زن نحریر به وى گفت: از خدا بترس. تو نمى ‏دانى چه کسى به خانه‏ ات آمده آنگاه مراتب عبادت و پرهیزگارى‏امام را به شوهرش یادآورى کرد و گفت: من بر تو از ناحیه او بیمناکم،نحریر به او پاسخ داد: او را میان درندگان خواهم افکند. سپس در باره‏اجراى این تصمیم از اربابان ستمگر خود اجازه گرفت. آنها هم به او اجازه ‏دادند.( این عمل در واقع به مثابه یکى از شیوه‏هاى اعدام در آن روزگاربوده است). نحریر، امام را در برابر درندگان انداخت و تردید نداشت که آنها امام‏را مى ‏درند و مى ‏خورند. پس از مدّتى به همان محل آمدند تا بنگرند که ‏اوضاع چگونه است. ناگهان امام را دیدند که به نماز ایستاده است ‏ودرندگان گرداگردش را گرفته‏ اند. لذا دستور داد او را از آنجا بیرون ‏آوردند.(12)
6. از همدانى روایت کرده ‏اند که گفت: به امام عسکرى نامه ‏اى نوشتم ‏و از او خواستم که برایم دعا کند تا خداوند پسرى از دختر عمویم به من‏ عطا فرماید. آن حضرت نوشت: خداوند تو را فرزندان ذکور عطا فرمود پس چهار پسر برایم به دنیا آمد.(13)
7. عبدى روایت کرده است: پسرم را به حال بیمارى در بصره رهاکردم و به امام عسکرى‏علیه السلام نامه‏اى نگاشتم و از وى تقاضا کردم که براى‏بهبود پسرم دعا کند. آن حضرت به من نوشت: خداوند پسرت را اگرمؤمن بود، بیامرزد. راوى گوید: نامه‏اى از بصره به دستم رسید که در آن‏خبر مرگ فرزندم را درست در همان روزى که امام خبر مرگ او را به من‏رسانده بود، داده بودند و فرزندم به خاطر اختلافى که میان شیعه درگرفته بود، در امامت تردید داشت.(14)
8. یکى از راویان از شخصى به نام محمّد بن على نقل مى‏ کند که گفت:کار زندگى برما سخت شد. پدرم گفت: بیا برویم نزد این مرد، یعنى ‏حضرت عسکرى‏علیه السلام، مى‏گویند مردى ‏بخشنده ‏است. گفتم: او را مى ‏شناسى؟گفت: نه او را مى‏شناسم و نه تا به حال او را دیده‏ام. به قصد منزل او در حرکت شدیم. در بین راه پدرم به من گفت: چقدرمحتاجیم که او دستور دهد پانصد درهم به ما بدهند؟ دویست درهم‏ براى لباس و دویست درهم براى آرد و صد درهم براى هزینه. محمّد فرزندش گوید: من نیز با خود گفتم، اى کاش او سیصد درهم براى من‏دستور دهد، صد در هم براى خرید یک مرکوب و صد درهم براى هزینه‏و صد درهم براى پوشاک تا به ناحیه جبل ( اطراف قزوین) بروم. چون به سراى امام رسیدیم، غلامش بیرون آمد و گفت: على بن‏ابراهیم وپسرش محمّد وارد شوند. چون داخل شدیم و سلام کردیم به‏پدرم فرمود: چرا تا الان اینجا نیامدى؟ پدرم عرض کرد: سرورم! شرم‏داشتم شما را با این حال دیدار کنم. چون از محضر آن امام بیرون آمدیم غلامش نزد ما آمد و کیسه‏اى به‏پدرم داد و گفت: این 500 درهم است! دویست درهم براى خرید لباس‏ودویست درهم براى خرید آرد و صد درهم براى هزینه. آنگاه کیسه‏ اى‏دیگر در آورد و به من داد و گفت: این سیصد درهم است! صد درهم براى‏خرید یک مرکوب و صد درهم براى خرید لباس و صد درهم براى‏هزینه، ولى به ناحیه جبل نرو بلکه به طرف سورا (جایى در اطراف‏ بغداد) حرکت کن.(15)
9. در روایتى از على بن حسن بن سابور روایت شده است که گفت: درزمان حیات امام حسن عسکرى‏ علیه السلام در سامراء خشکسالى روى داد. خلیفه به دربان و مردم مملکت خود دستور داد براى خواندن نمازِ باران ازشهر بیرون روند. سه روز پیاپى رفتند و هر چه دعا کردند باران نبارید. در چهارمین روز، بزرگ مسیحیان (جاثلیق) و راهبان وتعدادى ازمسیحیان در این مراسم شرکت کردند. در میان آنها راهبى بود که هرگاه‏ دست خویش را به سوى آسمان بالا مى ‏برد، باران باریدن مى ‏گرفت، مردم‏از کار او در دین خود به شکّ افتادند و شگفت زده شدند و به دین نصارى ‏گراییدند. خلیفه کسى را به سراغ امام عسکرى ‏علیه السلام که در زندان بود فرستاد. او را از زندان نزد خلیفه آوردند. خلیفه گفت: امّت جدّت را دریاب که ‏هلاک شدند. امام فرمود: به خواست خداى تعالى فردا به صحرا خواهم ‏رفت و شکّ و تردید را بر طرف خواهم کرد. روز پنجم که رئیس نصارى و راهبان بیرون آمدند، حضرت با عدّه‏اى‏از یاران بیرون رفت. همین که نگاهش به راهب افتاد که دست خود را به ‏سوى آسمان بلند کرده بود به یکى از غلامانش دستور داد دست راست‏ راهب را و آنچه را که میان انگشتانش بود، بگیرد. غلام فرمان امام رااطاعت کرد و از بین انگشتان او استخوان سیاهى را در آورد. امام عسکرى‏استخوان را در دست گرفت و فرمود: اینک دعا کن و باران بخواه. راهب‏ دعا کرد، امّا ابرهایى که آسمان را گرفته بودند کنار رفتند و خورشید پیدا شد!! خلیفه پرسید: ابو محمّد! این استخوان چیست؟ امام ‏علیه السلام فرمود: این‏مرد از کنار قبر یکى از پیامبران گذر کرده و این استخوان را برداشته است. و هیچ گاه استخوان پیامبرى را آشکار نسازند جز آنکه آسمان باریدن ‏گیرد.(16)
10. ابو یوسف شاعر متوکّل معروف به شاعر قصیر یعنى شاعر کوتاه ‏قد. روایت کرده است که پسرى برایم زاده شد و تنگدست بودم. به عدّه ‏اى‏یادداشتى نوشتم و از آنها کمک خواستم. با نا امیدى بازگشتم به گرد خانه ‏امام حسن ‏علیه السلام یک دور چرخ زدم و به طرف در رفتم که ناگهان ابو حمزه ‏که کیسه‏اى سیاه در دست داشت بیرون آمد. درون کیسه چهار صد درهم ‏بود. او گفت: سرورم مى ‏گوید: این مبلغ را براى نوزادت خرج کن که خداوند در اوبراى تو برکت قرار دهد.(17)
11. ابو هاشم گوید: یکى از دوستان امام‏علیه السلام نامه‏اى به او نوشت و ازاو خواست دعایى به وى تعلیم دهد. امام به او نوشت: این دعا را بخوان: "یا أَسْمَعَ السَّامِعینَ، وَیا أَبْصَرَ الْمُبْصِرینَ، وَیا عِزَّ النَّاظِرینَ، وَیا أَسْرَعَ‏الْحاسِبینَ، وَیا أَرْحَمَ الرَّاحِمینَ، وَیا أَحْکَمَ الْحاکِمینَ، صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍوَآلِ‏مُحَمَّدٍ، وَاوْسِعْ لى فى رِزْقى وَمُدَّ فى عُمْرى، وَامْنُنْ عَلَىَّ بِرَحْمَتِکِ، وَاجْعَلْنى‏مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِینِکَ وَلا تَسْتَبْدِلْ بى غیرى". ابو هاشم گوید: با خود گفتم: خدایا، مرا در حزب و زمره خویش‏ قرار ده. پس امام عسکرى‏علیه السلام به من رو کرد و فرمود: تو نیز اگر به خداایمان داشته باشى و پیامبرش را تصدیق کنى و اولیایش را بشناسى و آنان راپیرو باشى در حزب و گروه او هستى پس شاد باش!(18)
آنچه گفته شد، گزیده‏اى اندک از کرامات امام عسکرى‏علیه السلام است. امّاکرامتهاى فراوان دیگرى نیز از آن حضرت به ظهور رسیده که این اوراق،گنجایش آن را ندارند و بسیارى دیگر نیز هست که راویان، آنها را نقل‏ نکرده ‏اند. بدلیل همین کرامتها بود که مردم به ایشان به عنوان جانشین بر حقِ‏ رسول خدا و امام معصوم از ذریه آن حضرت ایمان داشته ‏اند.
پی نوشت ها:
1) سیرة الائمة الاثنى عشر، ص‏490.
2) سیرة الائمة الاثنى عشر، ص‏482.
3) سیرة الائمة الاثنى عشر، ص‏253.
4) همان مأخذ، ص‏309.
5) البته طول خلافت معتمد بیش از بیست سال بوده و شاید پس از گذشت مدّتى ازدوران خلافتش نزد امام آمده و این خواسته را مطرح کرده است.همان مأخذ،ص‏309.
6) سوره روم، آیه 4.
7) سوره اعراف، آیه 54.
8) سیرة الائمة الاثنى عشر، ص‏257.
9) همان مأخذ، ص‏264.
10) همان مأخذ، ص‏267.
11) سیرة الائمة الاثنى عشر، ص‏268.
12) سیرة الائمة الاثنى عشر، ص‏268.
13) همان مأخذ، ص‏269.
14) همان مأخذ، ص‏274.
15) سیرة الائمة الاثنى عشر، ص‏274.
16) سیرة الائمة الاثنى عشر، ص‏271.
17) همان مأخذ، ص‏294.
18) سیرة الائمة الاثنى عشر، ص‏299.


  نوشته های دیگران ()
>>موسی مباشری ( جمعه 89/1/6 :: ساعت 10:3 صبح)

معجزات امام عسکری علیه السلام

دعای امام عسکری علیه السلام و شفای بیمار
اشجع بن اقرع می گوید:
بینایی یکی از چشمهایم را از دست داده بودم و بینایی چشم دیگرم نیز روز به روز کمتر می‌شد.نامه ای به امام حسن عسگری علیه السلام نوشتم و از او درخواست کردم دعا کند خداوند چشم هایم را شفا دهد.
امام در جواب نامه ام نوشت:«خداوند چشمانت را حفظ فرماید.» و در پایان نامه هم به من تسلیت گفته و نوشته بود:«آجرک الله و احسن ثوابک.» (خدا به تو اجر و پاداشی نیکو عنایت فرماید.)
با دعای امام چشمانم شفا یافت اما با دیدن تسلیت امام به فکر فرو رفتم که چه کسی از بستگانم از دنیا رفته است که من بی‌خبرم.تا این که پس از چند روز خبر وفات پسرم، طیّب، به من رسید و دانستم تسلیت امام برای مرگ او بوده است.(1)


قلمی که بدون نویسنده می نوشت
ابو هاشم می‌گوید:
روزی خدمت امام حسن عسگری علیه السلام رفتم و دیدم مشغول نوشتن نامه است.پس از مدتی، وقت نماز فرا رسید.امام کاغذ و قلم را به زمین گذاشت و به نماز ایستاد.اما من دیدم قلم به نوشتن ادامه داد و تا آخر کاغذ را نوشت.من از دیدن این معجزه به سجده افتادم.
امام پس از نماز، قلم را به دست گرفت و به مردم اجازه ورود داد.(2)


رام شدن اسب به امر امام حسن عسگری علیه السلام
یکی از خدمتکاران امام حسن عسگری علیه السلام می گوید:
روزی با امام عسگری علیه السلام به بازار چهارپافروشان رفتم.
سر و صدای زیاد فضای بازار را پر کرده بود اما با ورود امام همه صداها خوابید و حتی حیوانات نیز آرام شدند.امام نزد یکی از فروشندگان اسب رفت.فروشنده، اسب چموشی را با قیمت نازلی به امام فروخت.امام به من فرمود:«این اسب را زین کن».
من پیش خود گفتم امام مرا به کاری که باعث اذیت من شود فرمان نمی‌دهد، و با احتیاط زین اسب را آماده کردم.اسب هیچ حرکتی نداشت و آرام بود.هنگامی که می خواستم اسب را نزد امام ببرم، فروشنده که دید اسب رام شده، گفت:«نه، اسب را نمی‌‌فروشم».
امام به من فرمود:«بسیار خوب، اسب را به او واگذار کن»
اما همین که فروشنده خواست افسار اسب را بگیرد، اسب دوباره چموشی کرد و گریخت.
ما از آنجا دور شدیم اما بعد از مدتی فروشنده اسب، خود را به ما رساند و گفت:«این اسب چموش است.اگر مایلید می‌فروشم»
امام فرمود:«آری می دانم که چموش است».
سپس از مرکبش پیاده شد و به سمت اسب رفت و دستی به گوش‌های اسب کشید.سوگند به خدا از آن پس، اسب رام شد و من تنها کاری که می کردم این بود که برایش یونجه و جو بریزم.و همه اینها به برکت امام حسن عسگری بود.(3)


نماز امام حسن عسکری در میان درندگان
حضرت امام حسن عسگری علیه السلام از طرف حکومت عباسی به دست مأموری سپرده شده بود.
او از حکومت عباسی اجازه داشت امام را میان درندگان بیندازد.
همسرش به او گفت:« تقوای خداوند را پیشه کن.تو متوجه نیستی چه کسی در منزل توست؟»
آن گاه عبادت، پاکی و نیکوکاری امام را به شوهرش یادآور شد و گفت:« من برای تو می ترسم.می‌ترسم حق او را رعایت نکنی و گرفتار عذاب بشوی.»

اما مرد زیر بار نرفت و امام حسن عسگری علیه السلام را میان درندگان انداخت.هیچ کس تردیدی نداشت که درندگان، امام را طعمه خود خواهند کرد.اما وقتی پس از مدتی برای تماشا آمدند، دیدند امام حسن عسگری علیه السلام ایستاده و در حال نماز است، و درندگان نیز دور او را گرفته اند.
با دیدن این منظره، امام را از میان درندگان خارج کردند.(4)
 

آگاهی امام حسن عسکری علیه السلام به زبان های گوناگون
ابو حمزه می گوید:
غلامان امام حسن عسگری علیه السلام اهل سرزمین‌های مختلف بودند و در میان آنها رومی، ترک، و از اهالی صقالبه وجود داشت.اما امام با آنان با زبان خودشان سخن می‌گفت.
من همیشه شگفت‌زده می‌شدم و پیش خود می‌گفتم امام در مدینه متولد شده و تا هنگام وفات پدرش، امام هادی علیه السلام ، نیز به سرزمین دیگری نرفته است.پس چگونه به زبان های گوناگون صحبت می کند.
روزی در همین افکار غوطه‌ور بودم که امام حسن عسگری علیه السلام رو به من کرد و فرمود:«خداوند حجت خودش را در میان سایر مخلوقاتش ممتاز ساخته و او را به هر چیز آگاه ساخته است.او به تمام زبان‌ها آگاه است و همه‌ی نسبت‌ها و حوادث را می‌داند.اگر حجّت خدا چنین موقعیتی را نداشت، میان او و مردم عادی که باید پیرو حجت باشند فرقی نبود.» (5)


اعجاز امام حسن عسکری علیه السلام در حل مشکلات مالی
ابو هاشم می‌گوید:
روزی همراه امام عسگری علیه السلام سواره در صحرا می‌رفتیم.امام جلوتر از من حرکت می کرد و من پشت سر او.در راه به قرضی که داشتم و موعد پرداختش سر رسیده بود فکر می‌کردم که چگونه آن را پرداخت کنم.امام متوجه من شد و فرمود:«خداوند خودش قرض‌ات را ادا می کند.»
آنگاه روی زین مرکب خم شد و با چوبی که به دست داشت خطی بر زمین کشید و فرمود:«ای ابو هاشم، پیاده بشو و این را بردار و پنهان کن.»
از مرکب پیاده شدم و در برابرم قطعه‌ای از طلا دیدم.آن را برداشتم و پنهان کردم و پس از آن به دنبال امام به راه خود ادامه دادم.
دوباره فکر کردم اگر در این قطعه طلا به انداره تمام بدهی‌ام باشد، که چه بهتر، و اگر نباشد، طلبکار را با همین مقدار راضی می کنم.آن‌گاه به فکر مخارج زمستانم افتادم.در همین هنگام، امام دوباره خم شد و مانند بار اول با چوب خطی بر زمین کشید و فرمود:«پیاده بشو و این را بردار و پنهان کن.»
از مرکب که پیاده شدم.در برابرم قطعه‌ای از نقره دیدم.آن را برداشتم و پنهان کردم.
وقتی به خانه باز گشتم، و طلا و نقره را وزن کردم، دیدم طلا درست به اندازه بدهی‌ام است و نقره به اندازه مخارج زمستانم.نه کمتر نه بیشتر.(6)
پی نوشت ها:
1) بحارالانوار، ج 50، ص 285
2) بحار الانوار، ج 50، ص 304، ح 80
3) بحار الانوار، ج 50، ص 251، ح 6، منتهی الامال، ج 2، ص 266
4) بحار الانوار، ج 50، ص 268، ح 29
5) بحار الانوار، ج 50، ص 268، ح 28
6) بحار الانوار، ج 50، ص 259، ح 20

منبع : سایت رشد

  نوشته های دیگران ()
>>موسی مباشری ( جمعه 89/1/6 :: ساعت 10:2 صبح)

تولد

آسمان، دیده بر زمین گشوده بود و مدینه، شب انتظارش را به دست صبح امید می‏سپرد که ناگاه در صبح دمی حیات‏بخش، آفرینش، تولّدی دوباره کرد ویازدهمین روشنگرش رابه هستی بخشید. عرش، به برکت میلاد جهان‏افروز امام عسکری علیه‏السلام بَزم شادی گستراند و باران صلواتش را بر سرای امامِ هدایت و هادی دین فرو فرستاد. زمین در تولّد نوگل بوستان ولایت، دامان سخاوتش را به روی طبیعت گشود و از عطر حضورش که الهام‏بخش جان‏ها بود، لبریز گشت.
فضای مدینه در میلاد امام عسکری علیه‏السلام پر شده بود از عطرِ خدا و شمیم گل سوسن و پرواز فرشتگانی که به طواف خانه دوست می‏آمدند تاتبریک خدا را در میلاد کودکی که زمین انتظارش را می‏کشید، به دامان ولایت امام هادی علیه‏السلام بیفشانند، و مژده‏رسان امامتی گردند که وجودش، روشنگر تیرگی‏ها و گشایش بخش قلوب انسان‏های اندوهناک است و عنایت بی‏نهایتش، کلید جمله برکت‏ها و تمامی نعمت‏هاست. او موعودی را بشارت دهنده است که ظهورش، سپیده دمی است به سوی روشنایی و مرهمی است بر تمامی رنج‏ها و مقصد همه رفتن‏ها و رسیدن‏هاست.
امام هادی علیه‏السلام فرزند خویش را که در هشتم ربیع‏الثانی232 ه . ق در مدینه دیده به جهان گشود، به یادِ عموی بزرگوارشان که «ریحانة الرسول» و «سید جوانان بهشت» و پرتوافشان سخاوت و زیبایی و کرامت بود، «حسن» نامیدند و کنیه او را «ابومحمّد» نهادند. امام حسن عسکری علیه‏السلام در سال 254 ه . ق پس از شهادت پدر ارجمندشان، بر مَسند امامت نشستند و این در حالی بود که از حیات پر برکتشان، 22 بهار می‏گذشت. مدّت امامت آن حضرت 6 سال و عمر شریفشان 28 سال است. امام عسکری علیه‏السلام در هشتم ربیع الاوّل سال 260 ه . ق به دسیسه معتمد عبّاسی مسموم شدند و به شهادت رسیدند. مرقد مطهّر آن امامِ هُمام، در کنار پدر بزرگوارشان در شهر سامرّا قرار دارد. امام عسکری« علیه‏السلام » در اَوان کودکی بودند که همراه پدر گرامی‏شان، توسّط متوکل عبّاسی از مدینه به سامرّا تبعید گردیدند و به دلیل سکونت اجباری توسط حکومت وقت در مرکز عَسکر (لشگرگاه)، ایشان و پدر بزرگوارشان «عسکریین» لقب یافته‏اند. از القاب دیگر حضرت «ابن الرضا»، «سراج»، «نقی» و «زکی» است.
خورشید وجود امام عسکری علیه‏السلام در دامان مادری تابیدن گرفت که از بانوان پارسا و دانشمندِ زمانِ خویش بود. زُلالی مادر آن حضرت را همین بس که چون آن بانوی پاک به همسری امام هادی علیه‏السلام درآمد، آن حضرت در شأن او فرمودند: «[تو] پاک شده از هر آفت و نقص و پلیدی و ناپاکی هستی». مادر امام عسکری علیه‏السلام دارای نام‏های متعدّدی می‏باشند؛ از جمله: حُدَیث، سوسن و جدّه ـ مادر بزرگ حضرت مهدی(عج) ـ .
در مورد شایستگی ایشان روایت است که: پس از شهادتِ امام حسن عسکری علیه‏السلام یکی از پیروان آن امام هُمام به نزد عمّه مکرّمه آن حضرت «حکیمه خاتون» آمد و در ضمن پرسش‏هایی، از ایشان پرسید که در عصرِ غیبتِ حضرت مهدی علیه‏السلام پیروانِ آن امام، به چه کسی پناهنده شوند؟ حکیمه خاتون در جوابش فرمود: به جدّه، مادر امام حسن عسکری علیه‏السلام .
در روایات بسیاری که از امام هادی علیه‏السلام نقل شده، بر امامت و جانشینی امام حسن عسکری علیه‏السلام تصریح گردیده است.
یحیی بن یَسار عنبری که از یاران امام هادی است، در این باره می‏گوید: حضرت هادی علیه‏السلام چهار ماه قبل از شهادت، فرزندشان امام حسن عسکری علیه‏السلام را، امام و جانشین پس از خود معرفی کردند و گروهی از پیروانشان را بر این مطلب گواه گرفتند. نیز حضرت عبدالعظیم حسنی از امام هادی علیه‏السلام نقل می‏کند که حضرت فرمودند: «امامِ پس از من، فرزندم حسن است. پس چگونه خواهد بود حال مردم با جانشین و امام پس از او». علی بن مهزیار نیز می‏گوید: به امام هادی علیه‏السلام عرض کردم: اگر خدای نکرده شما در گذشتید، به که روآوریم؟ فرمودند: «عهد امامتم به بزرگِ فرزندانم [امام حسن عسکری علیه‏السلام ] می‏رسد».
وجود مبارک حضرت عسکری علیه‏السلام چشمه‏سار عبادت و تضرّع به درگاه حضرت حق بود و چه بسیار گمراهانی که با مشاهده عبادت‏ها و مناجات‏های خالصانه حضرت، به یاد خدا می‏افتادند و به راه راست هدایت می‏شدند. در ستایش حضرت نقل است که ایشان را از طرف طاغوت وقت دستگیر و زندانی کردند. رئیس زندان شخصی به نام «صالح بن وصیف» بود. چند نفر از وابستگان خلیفه عباسی نزد او آمدند و از او خواستند که درزندان بر امام سخت بگیرد. صالح پاسخ داد: چه کنم؟ دو نفر از سنگ‏دل‏ترین و خشن‏ترین افرادی را که می‏شناختم، مأمور شکنجه حسن بن علی علیه‏السلام نموده‏ام، ولی آن‏ها چنان تحت تاثیر معنویّت آن حضرت قرار گرفته‏اند که خود از عابدان و زاهدان گشته‏اند. آن‏ها می‏گویند: ما با دیدن فردی که دائم در حال عبادت و راز و نیاز با معبود خویش است، نه سخن می‏گوید و نه به چیزی سرگرم می‏گردد، لرزه بر انداممان می‏اُفتد و آن‏چنان منقلب می‏گردیم که نمی‏توانیم خود را از عبادت و تضرّع به آستان ربوبیّت نگه داریم.
امام حسن عسکری علیه‏السلام در مدّت کوتاه امامت خویش، با سه نفر از خلفای عباسی که هر یک از دیگری ستمگرتر بودند، معاصر بود. این سه تن عبارت‏اند از: مُعتزّ عبّاسی، مُهتدی عباسی و معتمد عباسی. خلفای عباسی، از موقعیّت مهم اجتماعی امام علیه‏السلام در نزد مردم بسیار درهراس بودند، به همین جهت به شدت از ارتباط ایشان با پیروانشان جلوگیری می‏کردند. تدابیر امنیتی که از طرف طاغوت‏های وقت برای جلوگیری از پرتوافشانی امامت آن حضرت صورت می‏گرفت، به حدی بود که «عثمان بن سعید عَمری» از نمایندگان و یاران امام عسکری علیه‏السلام در زیر پوشش روغن‏فروشی می‏توانست با آن حضرت ملاقات کند و مجبور بود وُجوهی را که پیروان آن امام برای ایشان می‏فرستادند، در ظرف‏ها و مشک‏های روغن قرار داده و به دست آن حضرت برساند.
حضرت عسکری علیه‏السلام به دلیل جور و خفقان حاکم بر زمانشان، برای رسیدگی به امورشرعی و مسائل مهمّ زندگی پیروانشان، مجبور بودند که در نقاط مختلف کشور اسلامی، نمایندگانی داشته باشند. برخی از این نمایندگان، عبارت‏اند از: احمد بن اسحاق اشعری قمی نماینده امام درقم که از اصحاب خاص حضرت عسکری علیه‏السلام به شمار می‏رود و مسائل اهل قم را نزد امام می‏برد و پاسخ می‏گرفت؛ ابراهیم بن عَبْدُه نماینده امام در نیشابور؛ احمد بن اسحاق رازی نماینده امام در ری؛ و نیز ابراهیم بن مهزیار اَهوازی و عُثمان بن سعید عَمْری که او مردی بزرگوار و موثّق و از بزرگان اصحاب و وکیلان امام هادی، امام عسکری و امام زمان علیهم‏السلام بود.
در نامه‏ای که امام حسن عسکری علیه‏السلام به ابن بابویه قمی، فقیه و محدّث بزرگوار نوشتند، آمده است: «ای بزرگ و مورد اعتمادم و ای فقیه من، علی بن الحسین القمی! خدا تو را بر آن‏چه مورد خشنودی اوست، موفق بدارد و در پرتو رحمتش، فرزندان شایسته‏ای در نسل تو قرار دهد. تو را به تقوای الهی و پرهیزکاری و بر پاداشتن نماز و دادن زکات [سفارش می‏کنم]؛ زیرا نماز از کسی که زکات نمی‏دهد قبول نمی‏شود. تو را سفارش می‏کنم به عفو کردن گناهِ دیگران، فرو بردن خشم، صله رَحِم، تفقّه در دین، هم‏پیمانی با قرآن، خوش خُلقی و امر به معروف و نهی از منکر. بر تو باد به خواندن نماز شب؛ هر که نماز شب را سبک بشمارد، از مانیست. پس توصیه مرا به کار بند و پیروانم را همین دستور ده.


  نوشته های دیگران ()
>>موسی مباشری ( جمعه 89/1/6 :: ساعت 9:57 صبح)

چهل حدیث از امام حسن عسکری علیه السلام

قالَ الاِْمامُ الْعَسْکَری (علیه السلام):
1. پرهیز از جدال و شوخی:

«لا تُمارِ فَیَذْهَبَ بَهاؤُکَ وَ لا تُمازِحْ فَیُجْتَرَأَ عَلَیْکَ.»؛ جدال مکن که ارزشت میرود و شوخی مکن که بر تو دلیر شوند.
2. تواضع در نشستن:
«مَنْ رَضِی بِدُونِ الشَّرَفِ مِنَ الَْمجْلِسِ لَمْ یَزَلِ اللّهُ وَ مَلائِکَتُهُ یُصَلُّونَ عَلَیْهِ حَتّی یَقُومَ.»؛ هر که به پایین نشستن در مجلس خشنود باشد، پیوسته خدا و فرشته ها بر او رحمت فرستند تا برخیزد.
3. هلاکت در ریاست و افشاگری:
«دَعْ مَنْ ذَهَبَ یَمینًا وَ شِمالاً، فَإِنَّ الرّاعِی یَجْمَعُ غَنَمَهُ جَمْعَها بِأَهْوَنِ سَعْی وَ إِیّاکَ وَ الاِْذاعَةَ وَ طَلَبَ الرِّیاسَةِ، فَإِنَّهُما یَدْعُوانِ إِلَی الْهَلَکَةِ.»؛ آن که را به راست و چپ رود واگذار! به راستی چوپان، گوسفندانش را به کمتر تلاشی گِرد آوَرَد. مبادا اسرار را فاش کرده و سخن پراکنی کنی و در پیریاست باشی، زیرا این دو، آدمی را به هلاکت میکشانند.
4. گناهی که بخشوده نشود:
«مِنَ الذُّنُوبِ الَّتی لا تُغْفَرُ: لَیْتَنی لا أُؤاخَذُ إِلاّ بِهذا. ثُمَّ قالَ: أَلاِْشْراکُ فِی النّاسِ أَخْفی مِنْ دَبیبِ الَّنمْلِ عَلَی الْمَسْحِ الاَْسْوَدِ فِی اللَّیْلَةِ الْمُظْلِمَةِ.»؛ از جمله گنـاهانی کـه آمرزیده نشود ایـن است که [آدمی] بگوید: ای کاش مرا به غیر از این گناه مؤاخذه نکنند. سپس فرمود: شرک در میان مردم از جنبش مورچه بر روپوش سیاه در شب تار نهانتر است.
5. نزدیکتر به اسم اعظم :
«بِسْمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ أَقْرَبُ إِلَی اسْمِ اللّهِ الاَْعْظَمِ مِنْ سَوادِ الْعَیْنِ إِلی بَیاضِها.»؛ «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» به اسم اعظم خدا، از سیاهی چشم به سفیدیاش نزدیکتر است.
6. دوستی نیکان و دشمنی بدان:
«حُبُّ الاَْبْرارِ لِلاَْبْرارِ ثَوابٌ لِلاَْبْرارِ، وَ حُبُّ الْفُجّارِ لِلاَْبْرارِ فَضیلَةٌ لِلاَْبْرارِ، وَ بُغْضُ الْفُجّارِ لِلاَْبْرارِ زَیْنٌ لِلاَْبْرارِ، وَ بُغْضُ الاَْبْرارِ لِلْفُجّارِ خِزْی عَلَی الْفُجّارِ.»؛ دوستی نیکان به نیکان، ثوابست برای نیکان. و دوستی بدان به نیکان، فضیلت است برای نیکان. و دشمنی بدان با نیکان، زینت است برای نیکان. و دشمنی نیکان با بدان، رسوایی است برای بدان.
7. سلام نشانه تواضع:
«مِنَ التَّواضُعِ أَلسَّلامُ عَلی کُلِّ مَنْ تَمُرُّ بِهِ، وَ الْجُلُوسُ دُونَ شَرَفِ الَْمجْلِسِ.»؛ از جمله تواضع و فروتنی، سلام کردن بر هر کسی است که بر او میگذری، و نشستن در پایین مجلس است.
8. خنده بیجا:
«مِنَ الْجَهْلِ أَلضِّحْکُ مِنْ غَیْرِ عَجَب.»؛ خنده بیجا از نادانی است.
9. همسایه بد:
«مِنَ الْفَواقِرِ الَّتی تَقْصِمُ الظَّهْرَ جارٌ إِنْ رَأی حَسَنَةً أَطْفَأَها وَ إِنْ رَأی سَیِّئَةً أَفْشاها.»؛ از بلاهای کمرشکن، همسایه ای است که اگر کردار خوبی را بیند نهانش سازد و اگر کردار بدی را بیند آشکارش نماید.
10. پندی گویا و جامع:
«أُوصیکُمْ بِتَقْوَی اللّهِ وَ الْوَرَعِ فی دینِکُمْ وَالاِْجْتَهادِ لِلّهِ وَ صِدْقِ الْحَدیثِ وَ أَداءِ الأَمانَةِ إِلی مَنِ ائْتَمَنَکُمْ مِنْ بَرٍّ أَوْ فاجِر وَ طُولُ السُّجُودِ وَ حُسْنِ الْجَوارِ. فَبِهذا جاءَ مُحَمَّدٌ(صلی الله علیه وآله وسلم) صَلُّوا فی عَشائِرِهِمْ وَ اشْهَدُوا جَنائِزَهُمْ وَ عُودُوا مَرْضاهُمْ وَ أَدُّوا حُقُوقَهُمْ، فَإِنَّ الرَّجُلَ مِنْکُمْ إِذا وَرَعَ فی دینِهِ وَ صَدَقَ فی حَدیثِهِ وَ أَدَّی الاَْمانَةَ وَ حَسَّنَ خُلْقَهُ مَعَ النّاسِ قیلَ: هذا شیعِی فَیَسُرُّنی ذلِکَ. إِتَّقُوا اللّهَ وَ کُونُوا زَیْنًا وَ لا تَکُونُوا شَیْنًا، جُرُّوا إِلَیْنا کُلَّ مَوَدَّة وَ ادْفَعُوا عَنّا کُلَّ قَبیح، فَإِنَّهُ ما قیلَ فینا مِنْ حَسَن فَنَحْنُ أَهْلُهُ وَ ما قیلَ فینا مِنْ سُوء فَما نَحْنُ کَذلِکَ لَناحَقٌّ فی کِتابِ اللّهِ وَ قَرابَةٌ مِنْ رَسُولِ اللّهِ وَ تَطْهیرٌ مِنَ اللّهِ لا یَدَّعیهِ أَحَدٌ غَیْرُنا إِلاّ کَذّابٌ. أَکْثِرُوا ذِکْرَ اللّهِ وَ ذِکْرَ الْمَوْتِ وَ تِلاوَةَ الْقُرانِ وَ الصَّلاةَ عَلَی النَّبِی(صلی الله علیه وآله وسلم)فَإِنَّ الصَّلاةَ عَلی رَسُولِ اللّهِ عَشْرُ حَسَنات، إِحْفَظُواما وَصَّیْتُکُمْ بِهِ وَ أَسْتَوْدِعُکُمُ اللّهَ وَ أَقْرَأُ عَلَیْکُمْ السَّلامَ.»؛ شما را به تقوای الهی و پارسایی در دینتان و تلاش برای خدا و راستگویی و امانتداری درباره کسی که شما را امین دانسته ـ نیکوکار باشد یا بدکار ـ و طول سجود و حُسنِ همسایگی سفارش میکنم. محمّد(صلی الله علیه وآله وسلم)برای همین آمده است. در میان جماعت های آنان نماز بخوانید و بر سر جنازه آنها حاضر شوید و مریضانشان را عیادت کنید. و حقوقشان را ادا نمایید، زیرا هر یک از شما چون در دینش پارسا و در سخنش راستگو و امانتدار و خوش اخلاق با مردم باشد، گفته میشود: این یک شیعه است، و این کارهاست که مرا خوشحال میسازد. تقوای الهی داشته باشید، مایه زینت باشید نه زشتی، تمام دوستی خود را به سوی ما بکشانید و همه زشتی را از ما بگردانید، زیرا هر خوبی که درباره ما گفته شود ما اهل آنیم و هر بدی درباره ما گفته شود ما از آن به دوریم. در کتاب خدا برای ما حقّی و قرابتی از پیامبر خداست و خداوند ما را پاک شمرده، احدی جز ما مدّعی این مقام نیست، مگر آن که دروغ میگوید. زیاد به یاد خدا باشید و زیاد یاد مرگ کنید و زیاد قرآن را تلاوت نمایید و زیاد بر پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) سلام و تحیّت بفرستید. زیرا صلوات بر پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) ده حسنه دارد. آنچه را به شما گفتم حفظ کنید و شما را به خدا میسپارم، و سلام بر شما.
11. اندیشه در کار خدا:
«لَیْسَتِ الْعِبادَةُ کَثْرَةَ الصِّیامِ وَ الصَّلوةِ وَ إِنَّما الْعِبادَةُ کَثْرَةُ التَّفَکُّرِ فی أَمْرِ اللّهِ.»؛ عبادت کردن به زیادی روزه و نماز نیست، بلکه [حقیقتِ] عبادت، زیاد در کار خدا اندیشیدن است.
12. پلیدی خشم :
«أَلْغَضَبُ مِفْتاحُ کُلِّ شَرٍّ.»؛ خشم و غضب، کلید هر گونه شرّ و بدی است.
13. ویژگی های شیعیان:
«شیعَتُنا الْفِئَـةُ النّاجِیَةُ وَالْفِرْقَةُ الزّاکِیَةُ صارُوا لَنا رادِئًا وَصَوْنًا وَ عَلَی الظَّلَمَةِ أَلَبًّا وَ عَوْنًا سَیَفْجُرُ لَهُمْ یَنابیعُ الْحَیَوانِ بَعْدَ لَظْی مُجْتَمَعِ النِّیرانِ أَمامَ الرَّوْضَةِ.»؛ پیروان ما، گروه های نجات یابنده و فرقه های پاکی هستند که حافظان [آیین] مایند، و ایشان در مقابل ستمکاران، سپر و کمککار ما [هستند]. به زودی چشمه های حیات [منجی بشریّت] بعد از گدازه توده های آتش! پیش از ظهور برای آنان خواهد جوشید.
14. ناآرامی کینه توز:
«أَقَلُّ النّاسِ راحَةً أَلْحُقُودُ.»؛ کینه توز ، ناآرامترینِ مردمان است.
15. پارساترین مردم:
«أَوْرَعُ النّاسِ مَنْ وَقَفَ عِنْدَ الشُّبْهَةِ، أَعْبَدُ النّاسِ مَنْ أَقامَ عَلَی الْفَرائِضِ أَزْهَدُ النّاسِ مَنْ تَرَکَ الْحَرامَ، أَشَدُّ النّاسِ اجْتَهادًا مَنْ تَرَکَ الذُّنُوبَ.»؛ پارساترین مردم کسی است که در هنگام شبهه توقّف کند. عابدترین مردم کسی است که واجبات را انجام دهد. زاهدترین مردم کسی است که حرام را ترک نماید. کوشنده ترین مردم کسی است که گناهان را رها سازد.
16. وجود مؤمن:
«أَلْمُؤْمِنُ بَرَکَةٌ عَلَی الْمُؤْمِنِ وَ حُجَّةٌ عَلَی الْکافِرِ.»؛ مؤمن برای مؤمن ،برکت و بر کافر، اتمام حجّت است.
17. محصول اعمال:
«إِنَّکُمْ فی آجال مَنْقُوصَة وَ أَیّام مَعْدُودَة وَ الْمَوْتُ یَأْتی بَغْتَةً، مَنْ یَزْرَعْ خَیْرًا یَحْصِدُ غِبْطَةً وَ مَنْ یَزْرَعْ شَرًّا یَحْصِدُ نِدامَةً، لِکُلِّ زارِع ما زَرَعَ لا یُسْبَقُ بَطیءٌ بِحَظِّهِ، وَ لا یُدْرِکُ حَریصٌ ما لَمْ یُقَدَّرُ لَهُ، مَنْ أُعْطِی خَیْرًا فَاللّهُ أَعْطاهُ، وَ مَنْ وُقِی شَرًّا فَاللّهُ وَقاهُ.»؛ شما عمر کاهنده و روزهای برشمرده ای دارید، و مرگ به ناگهان میآید، هر کس تخم خیری بکارد به خوشی بِدْرَوَد، و هر کس تخم شرّی بکارد به پشیمانی بِدْرَوَد. هر که هر چه بکارد همان برای اوست. کُندکار را بهره از دست نرود و آزمند آنچه را مقدرّش نیست در نیابد، هر که به خیری رسد خدایش داده، و هر که از شرّی رهد خدایش رهانده.
18. شناخت احمق و حکیم :
«قَلْبُ الأَحْمَقِ فی فَمِهِ وَ فَمُ الْحَکیمِ فی قَلْبِهِ.»؛ قلب احمق در دهان او و دهان حکیم در قلب اوست.
19. تلاش برای رزق مقدّر :
«لا یَشْغَلْکَ رِزْقٌ مَضْمُونٌ عَنْ عَمَل مَفْرُوض.»؛ رزق و روزی ضمانت شده، تو را از کار واجب باز ندارد.
20. عزّتِ حقگرایی :
«ما تَرَکَ الْحَقَّ عَزیزٌ إِلاّ ذَلَّ، وَلا أَخَذَ بِهِ ذَلیلٌ إِلاّ عَزَّ.»؛ هیچ عزیزی حقّ را رها نکند، مگر آن که ذلیل گردد و هیچ ذلیلی به حقّ نیاویزد، مگر آن که عزیز شود.
21. دوست نادان:
«صَدیقُ الْجاهِلِ تَعَبٌ.»؛ دوست نادان، مایه رنج است.
22. بهترین خصلت :
«خَصْلَتانِ لَیْسَ فَوْقَهُما شَیءٌ: أَلاِْیمانُ بِاللّهِ وَ نَفْعُ الاِْخْوانِ.»؛ دو خصلت است که بهتر و بالاتر از آنها چیزی نیست:ایمان به خدا و سود رساندن به برادران.
23. نتیجه جسارت بر پدر :
«جُرْأَةُ الْوَلَدِ عَلی والِدِهِ فی صِغَرِهِ تَدْعُوا إِلَی الْعُقُوقِ فی کِبَرِهِ.»؛ جرأت و دلیری فرزند بر پدرش در کوچکی، سبب عاقّ و نارضایتی پدر در بزرگی میشود.
24. بهتر از حیات و بدتر از مرگ :
«خَیْرٌ مِنَ الْحَیاةِ ما إِذا فَقَدْتَهُ أَبْغَضْتَ الْحَیاةَ وَ شَرُّ مِنَ الْمَوْتِ ما إِذا نَزَلَ بِکَ أَحْبَبْتَ الْمَوْتَ.»؛ بهتر از زندگی چیزی است که چون از دستش دهی، از زندگی بدت آید، و بدتر از مرگ چیزی است که چون به سرت آید مرگ را دوست بداری.
25. وابستگی و خواری :
«ما أَقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ أَنْ تَکُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ.»؛ چه زشت است برای مؤمن، دلبستگی به چیزی که او را خوار دارد.
26. نعمت بلا:
«ما مِنْ بَلِیَّة إِلاّ وَ لِلّهِ فیها نِعْمَةٌ تُحیطُ بِها.»؛ هیچ بلایی نیست، مگر این که در آن از طرف خدا نعمتی است.
27. اکرام بدون افراط:
«لا تُکْرِمِ الرَّجُلَ بِما یَشُقُّ عَلَیْهِ.»؛ هیچ کس را طوری اکرام مکن که بر او سخت گذرد.
28. ارزش پند پنهان:
«مَنْ وَعَظَ أَخاهُ سِرًّا فَقَدْ زانَهُ، وَ مَنْ وَعَظَهُ عَلانِیَةً فَقَدْ شانَهُ.»؛ هر که در نهان، برادر خود را پند دهد او را آراسته، و هر که آشکارا برادرش را پند دهد او را کاسته.
29. تواضع و فروتنی:
«أَلتَّواضُعُ نِعْمَةٌ لا یُحْسَدُ عَلَیْها.»؛ تواضع و فروتنی، نعمتی است که بر آن حسد نبرند.
30. سختی تربیت نادان :
«رِیاضَةُ الْجاهِلِ وَ رَدُّ المُعْتادِ عَنْ عادَتِهِ کَالْمُعْجِزِ.»؛ پرورش دادن نادان و ترک دادن معتاد از عادتش، مانند معجزه است.
31. شادی بیجا :
«لَیْسَ مِنَ الأَدَبِ إِظْهارُ الْفَرَحِ عِنْدَ الَْمحْزُونِ.»؛ اظهار شادی نزد غمدیده، از بی‌ادبی است.
32. جمال ظاهر و باطن :
«حُسْنُ الصُّورَةِ جَمالُ ظاهر، وَ حُسْنُ الْعَقْلِ جَمالُ باطِن.»؛ صورت نیکو، زیبایی ظاهری است،و عقل نیکو، زیبایی باطنی است.
33. کلید تمام گناهان :
«جُعِلَتِ الْخَبائِثُ فی بَیْت وَ جُعِلَ مِفْتاحُهُ الْکَذِبَ.»؛ تمام پلیدی ها در خانه ای قرار داده شده و کلید آن دروغگویی است.
34. چشم پوشی از لغزش و یادآوری احسان :
«خَیْرُ إِخْوانِکَ مَنْ نَسِی ذَنْبَکَ وَ ذَکَرَ إِحْسانَکَ إِلَیْهِ.»؛ بهترین برادران تو کسی است که خطایت را نادیده گیرد و احسانت را یادآور شود.
35. مدح نالایق :
«مَنْ مَدَحَ غَیْرَالمُسْتَحِقِّ فَقَدْ قامَ مَقامَ المُتَّهَمِ.»؛ هر که نالایقی را ثنا گوید، خود در موضعِ اتّهام قرار گیرد.
36. راه دوست یابی :
«مَنْ کانَ الْورَعُ سَجِیَّتَهُ، وَ الْکَرَمُ طَبیعَتَهُ، وَ الْحِلْمُ خُلَّتَهُ کَثُرَ صَدیقُهُ.»؛ کسی که پارسایی خوی او، و بخشندگی طبیعت او، و بردباری خصلت او باشد دوستانش بسیار شوند.
37. انس با خدا :
«مَنْ آنـَسَ بِاللّهِ إِسْتَوْحَشَ مِنَ النّاسِ.»؛ کسی که با خدا مأنوس باشد، از مردم گریزان گردد.
38. خرابی مناره ها و کاخ ها :
«إِذا قامَ الْقائِمُ أَمَرَ بِهَدْمِ الْمَنائِرِ وَ الْمَقاصیرِ الَّتی فِی الْمَساجِدِ.»؛ هنگامى که قائم(علیه السلام) قیام کند، دستور به خرابى مناره ها و کاخ هاى مساجد دهد.
39. نماز شب، سیر شبانه :
«إِنَّ الْوُصُولَ إِلَی اللّهِ عَزَّوَجَلَّ سَفَرٌ لا یُدْرَکُ إِلاّ بِامْتِطاءِ اللَّیْلِ.»؛ وصول به خداوند عزّوجلّ، سفری است که جز با عبادت در شب حاصل نگردد.
40. ادبی بسنده :
«کَفاکَ أَدَبًا تَجَنُّبُکَ ما تَکْرَهُ مِنْ غَیْرِکَ.»؛ در مقام ادب برای تو همین بس که آنچه برای دیگران نمی پسندی، خود، از آن دوری کنی.


  نوشته های دیگران ()
>>موسی مباشری ( جمعه 89/1/6 :: ساعت 9:43 صبح)

     تالیفات امام حسن عسکری (ع)

     1-  تفسیر قرآن منسوب به او

     2-  نامه آن حضرت به اسحاق ابن اسماعیل نیشابوری

     3-  مجموعه حکم، مواعظ و کلمات قصار امام که در کتب حدیث و تاریخ ثبت است.

     4 - «رساله المنقبه» درمسائل حلال و حرام که منسوب به اوست و «ابن شهر آشوب» در کتاب «مناقب» از آن سخن گفته است
امام حسن عسکری (علیه السلام) فرمودند:

پارساترین مردم کسی است که در نزد شبهات (اموری که شخص حرمت یا حلیت آنها را نداند) توقف نماید (و به پیش نرود)؛ عابدترین مردم کسی است که واجبات را بر پا دارد؛ زاهدترین مردم کسی است که حرام را رها نماید؛ سختکوش‌ترین مردم کسی است که گناهان را ترک کند.


  نوشته های دیگران ()
>>موسی مباشری ( جمعه 89/1/6 :: ساعت 9:41 صبح)

ماجراى‌ جانشین‌ بر حق‌ امام‌ عسکرى‌
ابوالادیان‌ مى‌گوید : من‌ خدمت‌ حضرت‌ امام‌ حسن‌ عسکرى‌ (ع‌) مى‌کردم‌ . نامه‌هاى‌آن‌ حضرت‌ را به‌ شهرها مى‌بردم‌ . در مرض‌ موت‌ ، روزى‌ من‌ را طلب‌ فرمود و چند امه‌اى‌ نوشت‌ به‌ مدائن‌ تا آنها را برسانم‌ . سپس‌ امام‌ فرمود : پس‌ از پانزده‌ روز باز داخل‌ سامره‌ خواهى‌ شد و صداى‌ گریه‌ و شیون‌ از خانه‌ من‌ خواهى‌ شنید ، و در آن‌ موقع‌ مشغول‌ غسل‌ دادن‌ من‌ خواهند بود .
ابوالادیان‌ به‌ امام‌ عرض‌ مى‌کند : اى‌ سید من‌ ، هرگاه‌ این‌ واقعه‌ دردناک‌ روى‌ دهد ، امامت‌ با کیست‌ ؟
فرمود : هر که‌ جواب‌ نامه‌ من‌ را از تو طلب‌ کند .
ابوالادیان‌ مى‌گوید : دوباره‌ پرسیدم‌ علامت‌ دیگرى‌ به‌ من‌ بفرما . امام‌ فرمود : هرکه‌ بر من‌ نماز گزارد . ابوالادیان‌ مى‌گوید : باز هم‌ علامت‌ دیگرى‌ بگو تا بدانم‌ .
امام‌ مى‌گوید : هر که‌ بگوید که‌ در همیان‌ چه‌ چیز است‌ او امام‌ شماست‌ .
ابوالادیان‌ مى‌گوید : مهابت‌ و شکوه‌ امام‌ باعث‌ شد که‌ نتوانم‌ چیز دیگرى‌ بپرسم‌ . رفتم‌ و نامه‌ها را رساندم‌ و پس‌ از پانزده‌ روز برگشتم‌ . وقتى‌ به‌ در خانه‌ امام‌ رسیدم‌ صداى‌ شیون‌ و گریه‌ از خانه‌ امام‌ بلند بود . داخل‌ خانه‌ امام‌ ، جعفر کذاب‌ برادر امام‌ حسن‌ عسکرى‌ را دیدم‌ که‌ نشسته‌ ، و شیعیان‌ به‌ او تسلیت‌ مى‌دهند
و به‌ امامت‌ او تهنیت‌ مى‌گویند . من‌ از این‌ بابت‌ بسیار تعجب‌ کردم‌ پیش‌ رفتم‌ و تعزیت‌ و تهنیت‌ گفتم‌ . اما او جوابى‌ نداد و هیچ‌ سؤالى‌ نکرد .
چون‌ بدن‌ مظ‌هر امام‌ را کفن‌ کرده‌ و آماده‌ نماز گزاردن‌ بود ، خادمى‌ آمد و جعفر کذاب‌ را دعوت‌ کرد که‌ بر برادر خود نماز بخواند . چون‌ جعفر به‌ نماز
ایستاد ، طفلى‌ گندمگون‌ و پیچیده‌ موى‌ ، گشاده‌ دندانى‌ مانند پاره‌ ماه‌ بیرون‌ آمد و رداى‌ جعفر را کشید و گفت‌ : اى‌ عمو پس‌ بایست‌ که‌ من‌ به‌ نماز سزاوارترم‌ . رنگ‌ جعفر دگرگون‌ شد . عقب‌ ایستاد . سپس‌ آن‌ طفل‌ پیش‌ آمد و بر پدر نماز گزارد و آن‌ جناب‌ را در پهلوى‌ امام‌ على‌ النقى‌ علیه‌ السلام‌ دفن‌ کرد . سپس‌ رو به‌ من‌ آورد و فرمود : جواب‌ نامه‌ها را که‌ با تو است‌ تسلیم‌ کن‌ . من‌ جواب‌ نامه‌ را
به‌ آن‌ کودک‌ دادم‌ . پس‌ " حاجزوشا " از جعفر پرسید : این‌ کودک‌ که‌ بود ، جعفر گفت‌ : به‌ خدا قسم‌ من‌ او را نمى‌شناسم‌ و هرگز او را ندیده‌ام‌ .
در این‌ موقع‌ ، عده‌اى‌ از شیعیان‌ از شهر قم‌ رسیدند ، چون‌ از وفات‌ امام‌ (ع‌) با خبر شدند ، مردم‌ به‌ جعفر اشاره‌ کردند . چند تن‌ از آن‌ مردم‌ نزد جعفر رفتند و از او پرسیدند : بگو که‌ نامه‌هایى‌ که‌ داریم‌ از چه‌ جماعتى‌ است‌ و مالها چه‌ مقدار است‌ ؟ جعفر گفت‌ : ببینید مردم‌ از من‌ علم‌ غیب‌ مى‌خواهند ! در آن‌ حال‌ خادمى‌ از جانب‌ حضرت‌ صاحب‌ الامر ظ‌اهر شد و از قول‌ امام‌ گفت‌ : اى‌ مردم‌ قم‌ با شما نامه‌هایى‌ است‌ از فلان‌ و فلان‌ و همیانى‌ ( کیسه‌اى‌ ) که‌ در آن‌ هزار اشرفى‌ است‌ که‌ در آن‌ ده‌ اشرفى‌ است‌ با روکش‌ طلا .
شیعیانى‌ که‌ از قم‌ آمده‌ بودند گفتند : هر کس‌ تو را فرستاده‌ است‌ امام‌ زمان‌ است‌ این‌ نامه‌ها و همیان‌ را به‌ او تسلیم‌ کن‌ .
جعفر کذاب‌ نزد معتمد خلیفه‌ آمد و جریان‌ واقعه‌ را نقل‌ کرد . معتمد گفت‌ : بروید و در خانه‌ امام‌ حسن‌ عسکرى‌ (ع‌) جستجو کنید و کودک‌ را پیدا کنید . رفتند
و از کودک‌ اثرى‌ نیافتند . ناچار " صیقل‌ " کنیز حضرت‌ امام‌ عسکرى‌ (ع‌) را گرفتند و مدتها تحت‌ نظر داشتند به‌ تصور اینکه‌ او حامله‌ است‌ . ولى‌ هرچه‌ بیشتر جستند کمتر یافتند . خداوند آن‌ کودک‌ مبارک‌ قدم‌ را حفظ کرد و تا زمان‌ ما نیز در کنف‌ حمایت‌ حق‌ است‌ و به‌ ظ‌اهر از نظرها پنهان‌ مى‌باشد . درود خداى‌ بزرگ‌ بر او باد .

  نوشته های دیگران ()
>>موسی مباشری ( جمعه 89/1/6 :: ساعت 9:40 صبح)

img/daneshnameh_up/6/61/Samarra2.jpg

شهادت‌ امام‌ حسن‌ عسکرى‌ (ع‌)
شهادت‌ آن‌ حضرت‌ را روز جمعه‌ هشتم‌ ماه‌ ربیع‌ الاول‌ سال‌ 260 هجرى‌ نوشته‌اند .در کیفیت‌ وفات‌ آن‌ امام‌ بزرگوار آمده‌ است‌ : فرزند عبیدالله‌ بن‌ خاقان‌ گوید روزى‌ براى‌ پدرم‌ ( که‌ وزیر معتمد عباسى‌ بود ) خبر آوردند که‌ ابن‌ الرضا - یعنى‌ حضرت‌ امام‌ حسن‌ عسکرى‌ - رنجور شده‌ ، پدرم‌ به‌ سرعت‌ تمام‌ نزد خلیفه‌ رفت‌ و خبر را به‌ خلیفه‌ داد . خلیفه‌ پنج‌ نفر از معتمدان‌ و مخصوصان‌ خود را با او همراه‌ کرد . یکى‌ از ایشان‌ نحریر خادم‌ بود که‌ از محرمان‌ خاص‌ خلیفه‌ بود ، امر کرد ایشان‌ را که‌ پیوسته‌ ملازم‌ خانه‌ آن‌ حضرت‌ باشند ، و بر احوال‌ آن‌ حضرت‌ مطلع‌ گردند . و طبیبى‌ را مقرر کرد که‌ هر بامداد و پسین‌ نزد آن‌ حضرت‌ برود ، و از احوال‌ او آگاه‌ شود . بعد از دو روز براى‌ پدرم‌ خبر آوردند که‌ مرض‌ آن‌ حضرت‌ سخت‌ شده‌ است‌ ، و ضعف‌ بر او مستولى‌ گردیده‌ . پس‌ بامداد سوار شد ، نزد آن‌ حضرت‌ رفت‌ و اطبا را - که‌ عموما اطباى‌ مسیحى‌ و یهودى‌ در آن‌ زمان‌ بودند - امر کرد که‌ از خدمت‌ آن‌ حضرت‌ دور نشوند و قاضى‌ القضات‌ ( داور داوران‌ ) را طلبید و گفت‌ ده‌ نفر از علماى‌ مشهور را حاضر گردان‌ که‌ پیوسته‌ نزد آن‌ حضرت‌ باشند . و این‌ کارها را براى‌ آن‌ مى‌کردند که‌ آن‌ زهرى‌ که‌ به‌ آن‌ حضرت‌ داده‌ بودند بر مردم‌ معلوم‌ نشود و نزد مردم‌ ظ‌اهر سازند که‌ آن‌ حضرت‌ به‌ مرگ‌ خود از دنیا رفته‌ ، پیوسته‌ ایشان‌ ملازم‌ خانه‌ آن‌ حضرت‌ بودند تا آنکه‌ بعد از گذشت‌ چند روز از ماه‌ ربیع‌ الاول‌ سال‌ 260 ه . ق‌ آن‌ امام‌ مظلوم‌ در سن‌ 29 سالگى‌ از دار فانى‌ به‌ سراى‌ باقى‌ رحلت‌ نمود . بعد از آن‌ خلیفه‌ متوجه‌ تفحص‌ و تجسس‌ فرزند حضرت‌ شد ، زیرا شنیده‌ بود که‌ فرزند آن‌ حضرت‌ بر عالم‌ مستولى‌ خواهد شد ، و اهل‌ باطل‌ را منقرض‌ خواهد کرد ... تا دو سال‌
تفحص‌ احوال‌ او مى‌کردند ... .
این‌ جستجوها و پژوهشها نتیجه‌ هراسى‌ بود که‌ معتصم‌ عباسى‌ و خلفاى‌ قبل‌ و بعد از او - از طریق‌ روایات‌ مورد اعتمادى‌ که‌ به‌ حضرت‌ رسول‌ الله‌ (ص‌) مى‌پیوست‌ ، شنیده‌ بودند که‌ از نرگس‌ خاتون‌ و حضرت‌ امام‌ حسن‌ عسکرى‌ فرزندى‌ پاک‌ گهر ملقب‌ به‌ مهدى‌ آخر الزمان‌ - همنام‌ با رسول‌ اکرم‌ (ص‌) ولادت‌ خواهد یافت‌ و تخت‌ ستمگران‌ را واژگون‌ و به‌ سلطه‌ و سلطنت‌ آنها خاتمه‌ خواهد داد . بدین‌ جهت‌ به‌ بهانه‌هاى‌ مختلف‌ در خانه‌ حضرت‌ عسکرى‌ (ع‌) رفت‌ و آمد بسیار مى‌کردند ، و جستجو مى‌نمودند تا از آن‌ فرزند گرامى‌ اثرى‌ بیابند و او را نابود سازند .
به‌ راستى‌ داستان‌ نمرود و فرعون‌ در ظ‌هور حضرت‌ ابراهیم‌ (ع‌) و حضرت‌ موسى‌ (ع‌) تکرار مى‌شد . حتى‌ قابله‌هایى‌ را گماشته‌ بودند که‌ در این‌ کار مهم‌ پى‌ جویى‌
کنند . اما خداوند متعال‌ - چنانکه‌ در فصل‌ بعد خواهید خواند - حجت‌ خود را از گزند دشمنان‌ و آسیب‌ زمان‌ حفظ کرد ، و همچنان‌ نگاهدارى‌ خواهد کرد تا مأموریت‌ الهى‌ خود را انجام‌ دهد .
بارى‌ ، علت‌ شهادت‌ آن‌ حضرت‌ را سمى‌ مى‌دانند که‌ معتمد عباسى‌ در غذا به‌ آن‌ حضرت‌ خورانید و بعد ، از کردار زشت‌ خود پشیمان‌ شد . بناچار اطباى‌ مسیحى‌ و یهودى‌ که‌ در آن‌ زمان‌ کار طبابت‌ را در بغداد و سامره‌ به‌ عهده‌ داشتند ، به‌ ویژه‌ در مأموریتهایى‌ که‌ توطئه‌ قتل‌ امام‌ بزرگوارى‌ مانند امام‌ حسن‌ عسکرى‌ (ع‌) در میان‌ بود ، براى‌ معالجه‌ فرستاد . البته‌ از این‌ دلسوزیهاى‌ ظ‌اهرى‌ هدف‌ دیگرى‌ داشت‌ ، و آن‌ خشنود ساختن‌ مردم‌ و غافل‌ نگهداشتن‌ آنها از حقیقت‌ ماجرا بود .
بعد از آگاه‌ شدن‌ شیعیان‌ از خبر درگذشت‌ جانگداز حضرت‌ امام‌ حسن‌ عسکرى‌ (ع‌) شهر سامره‌ را غبار غم‌ گرفت‌ ، و از هر سوى‌ صداى‌ ناله‌ و گریه‌ برخاست‌ . مردم‌ آماده‌ سوگوارى‌ و تشییع‌ جنازه‌ آن‌ حضرت‌ شدند .


  نوشته های دیگران ()
>>موسی مباشری ( جمعه 89/1/6 :: ساعت 9:38 صبح)

دوران‌ امامت‌
به‌ طور کلى‌ دوران‌ عمر 29 ساله‌ امام‌ حسن‌ عسکرى‌ (ع‌) به‌ سه‌ دوره‌ تقسیم‌مى‌گردد : دوره‌ اول‌ 13 سال‌ است‌ که‌ زندگى‌ آن‌ حضرت‌ در مدینه‌ گذشت‌ . دوره‌ دوم‌ 10 سال‌ در سامرا قبل‌ از امامت‌ .
دوره‌ سوم‌ نزدیک‌ 6 سال‌ امامت‌ آن‌ حضرت‌ مى‌باشد . دوره‌ امامت‌ حضرت‌ عسکرى‌ (ع‌) با قدرت‌ ظ‌اهرى‌ بنى‌ عباس‌ رو در روى‌ بود . خلفایى‌ که‌ به‌ تقلید هارون‌ در نشان‌ دادن‌ نیروى‌ خود بلندپروازیهایى‌ داشتند . امام‌ حسن‌ عسکرى‌ (ع‌) از شش‌ سال‌ دوران‌ اقامتش‌ ، سه‌ سال‌ را در زندان‌ گذرانید . زندانبان‌ آن‌ حضرت‌ صالح‌ بن‌ وصیف‌ دو غلام‌ ستمکار را بر امام‌ گماشته‌
بود ، تا بتواند آن‌ حضرت‌ را - به‌ وسیله‌ آن‌ دو غلام‌ - آزار بیشترى‌ دهد ، اما آن‌ دو غلام‌ که‌ خود از نزدیک‌ ناظ‌ر حال‌ و حرکات‌ امام‌ بودند تحت‌ تأثیر آن‌ امام‌ بزرگوار قرار گرفته‌ به‌ صلاح‌ و خوش‌ رفتارى‌ گراییده‌ بودند . وقتى‌ از این‌ غلامان‌ جویاى‌ حال‌ امام‌ شدند ، مى‌گفتند این‌ زندانى‌ روزها روزه‌دار است‌ و شبها تا بامداد به‌ عبادت‌ و راز و نیاز با معبود خود سرگرم‌ است‌ و با کسى‌ سخن‌ نمى‌گوید .
عبیدالله‌ خاقان‌ وزیر معتمد عباسى‌ با همه‌ غرورى‌ که‌ داشت‌ وقتى‌ با حضرت‌ عسکرى‌ ملاقات‌ مى‌کرد به‌ احترام‌ آن‌ حضرت‌ برمى‌خاست‌ ، و آن‌ حضرت‌ را بر مسند خود مى‌نشانید . پیوسته‌ مى‌گفت‌ : در سامره‌ کسى‌ را مانند آن‌ حضرت‌ ندیده‌ام‌ ، وى‌ زاهدترین‌ و داناترین‌ مردم‌ روزگار است‌ . پسر عبیدالله‌ خاقان‌ مى‌گفت‌ : من‌ پیوسته‌ احوال‌ آن‌ حضرت‌ را از مردم‌ مى‌پرسیدم‌ . مردم‌ را نسبت‌ به‌ او متواضع‌ مى‌یافتم‌ . مى‌دیدم‌ همه‌ مردم‌ به‌ بزرگواریش‌ معترفند و دوستدار او مى‌باشند . با آنکه‌ امام‌ (ع‌) جز با خواص‌ شیعیان‌ خود آمیزش‌ نمى‌فرمود ، دستگاه‌ خلافت‌ عباسى‌ براى‌ حفظ آرامش‌ خلافت‌ خود بیشتر اوقات‌ ، آن‌ حضرت‌ را زندانى‌ و ممنوع‌ از معاشرت‌ داشت‌ .
" از جمله‌ مسائل‌ روزگار امام‌ حسن‌ عسکرى‌ (ع‌) یکى‌ نیز این‌ بود که‌ از طرف‌ خلافت‌ وقت‌ ، اموال‌ و اوقات‌ شیعه‌ ، به‌ دست‌ کسانى‌ سپرده‌ مى‌شد که‌ دشمن‌ آل‌ محمد (ص‌) و جریانهاى‌ شیعى‌ بودند ، تا بدین‌ گونه‌ بنیه‌ مالى‌ نهضت‌ تقویت‌ نشود .
چنانکه‌ نوشته‌اند که‌ احمد بن‌ عبیدالله‌ بن‌ خاقان‌ از جانب‌ خلفا ، والى‌ اوقاف‌ و صدقات‌ بود در قم‌ ، و او نسبت‌ به‌ اهل‌ بیت‌ رسالت‌ ، نهایت‌ مرتبه‌ عداوت‌ را داشت‌ " . " نیز اصحاب‌ امام‌ حسن‌ عسکرى‌ ، متفرق‌ بودند و امکان‌ تمرکز براى‌ آنان‌ نبود ، کسانى‌ چون‌ ابوعلى‌ احمد بن‌ اسحاق‌ اشعرى‌ در قم‌ و ابوسهل‌ اسماعیل‌ نوبختى‌ در بغداد مى‌زیستند ، فشار و مراقبتى‌ که‌ دستگاه‌ خلافت‌ عباسى‌ ، پس‌ از شهادت‌ حضرت‌ رضا (ع‌) معمول‌ داشت‌ ، چنان‌ دامن‌ گسترده‌ بود که‌ جناح‌ مقابل‌ را با سخت‌ترین‌ نوع‌ درگیرى‌ واداشته‌ بود . این‌ جناح‌ نیز طبق‌ ایمان‌ به‌ حق‌ و دعوت‌ به‌
اصول‌ عدالت‌ کلى‌ ، این‌ همه‌ سختى‌ را تحمل‌ مى‌کرد ، و لحظه‌اى‌ از حراست‌ ( و نگهبانى‌ ) موضع‌ غفلت‌ نمى‌کرد " .
اینکه‌ گفتیم‌ : حضرت‌ هادى‌ (ع‌) و حضرت‌ امام‌ حسن‌ عسکرى‌ (ع‌) هم‌ از سوى‌ دستگاه‌ خلافت‌ تحت‌ مراقبت‌ شدید و ممنوع‌ از ملاقات‌ با مردم‌ بودند و هم‌ امامان‌ بزرگوار ما - جز با یاران‌ خاص‌ و کسانى‌ که‌ براى‌ حل‌ مشکلات‌ زندگى‌ مادى‌ و دینى‌ خود به‌ آنها مراجعه‌ مى‌نمودند - کمتر معاشرت‌ مى‌کردند به‌ جهت‌ آن‌ بود که‌ دوران‌ غیبت‌ حضرت‌ مهدى‌ (ع‌) نزدیک‌ بود ، و مردم‌ مى‌بایست‌ کم‌کم‌ بدان‌ خو گیرند ، و جهت‌ سیاسى‌ و حل‌ مشکلات‌ خود را از اصحاب‌ خاص‌ که‌ پرچمداران‌ مرزهاى‌ مذهبى‌ بودند بخواهند ، و پیش‌ آمدن‌ دوران‌ غیبت‌ در نظر آنان‌ عجیب‌ نیاید . بارى‌ ، امام‌ حسن‌
عسکرى‌ (ع‌) بیش‌ از 29 سال‌ عمر نکرد ولى‌ در مدت‌ شش‌ سال‌ امامت‌ و ریاست‌ روحانى‌ اسلامى‌ ، آثار مهمى‌ از تفسیر قرآن‌ و نشر احکام‌ و بیان‌ مسائل‌ فقهى‌ و جهت‌ دادن‌ به‌ حرکت‌ انقلابى‌ شیعیانى‌ که‌ از راههاى‌ دور براى‌ کسب‌ فیض‌ به‌ محضر امام‌ (ع‌) مى‌رسیدند بر جاى‌ گذاشت‌ .
در زمان‌ امام‌ یازدهم‌ تعلیمات‌ عالیه‌ قرآنى‌ و نشر احکام‌ الهى‌ و مناظ‌رات‌ کلامى‌ جنبش‌ علمى‌ خاصى‌ را تجدید کرد ، و فرهنگ‌ شیعى‌ - که‌ تا آن‌ زمان‌ شناخته‌ شده‌ بود - در رشته‌هاى‌ دیگر نیز مانند فلسفه‌ و کلام‌ باعث‌ ظ‌هور مردان‌ بزرگى‌ چون‌ یعقوب‌ بن‌ اسحاق‌ کندى‌ ، که‌ خود معاصر امام‌ حسن‌ عسکرى‌ بود و تحت‌ تعلیمات‌ آن‌ امام‌ ، گردید .
در قدرت‌ علمى‌ امام‌ (ع‌) - که‌ از سرچشمه‌ زلال‌ ولایت‌ و اهل‌ بیت‌ عصمت‌ مایه‌ گرفته‌ بود - نکته‌ها گفته‌اند . از جمله‌ : همین‌ یعقوب‌ بن‌ اسحاق‌ کندى‌ فیلسوف‌ بزرگ‌ عرب‌ که‌ دانشمند معروف‌ ایرانى‌ ابونصر فارابى‌ شاگرد مکتب‌ وى‌ بوده‌ است‌ ، در مناظ‌ره‌ با آن‌ حضرت‌ درمانده‌ گشت‌ و کتابى‌ را که‌ بر رد قرآن‌ نوشته‌ بود سوزانید و بعدها از دوستداران‌ و در صف‌ پیروان‌ آن‌ حضرت‌ درآمد .

  نوشته های دیگران ()
>>موسی مباشری ( جمعه 89/1/6 :: ساعت 9:37 صبح)

صورت‌ و سیرت‌ امام‌ حسن‌ عسکرى‌ (ع‌)
امام‌ یازدهم‌ صورتى‌ گندمگون‌ و بدنى‌ در حد اعتدال‌ داشت‌ . ابروهاى‌ سیاه‌کمانى‌ ، چشمانى‌ درشت‌ و پیشانى‌ گشاده‌ داشت‌ . دندانها درشت‌ و بسیار سفید بود . خالى‌ بر گونه‌ راست‌ داشت‌ . امام‌ حسن‌ عسکرى‌ (ع‌) بیانى‌ شیرین‌ و جذاب‌ و شخصیتى‌ الهى‌ باشکوه‌ و وقار و مفسرى‌ بى‌نظیر براى‌ قرآن‌ مجید بود . راه‌ مستقیم‌ عترت‌ و شیوه‌ صحیح‌ تفسیر قرآن‌ را به‌ مردم‌ و به‌ ویژه‌ براى‌ اصحاب‌ بزرگوارش‌ - در ایام‌ عمر کوتاه‌ خود - روشن‌ کرد .


  نوشته های دیگران ()
<      1   2      
لیست کل یادداشت های این وبلاگ